ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

گل پسرم قند عسلم

این روز ها ی پسرم

     پسر نازنینم سلام!     عزیزم ببخش که وقت نمی کنم بیام اینجا و خاطرات قشنگتو بنویسم . آخه می دونی سرم خیلی شلوغه. از یه طرف میرم سر کار و موقعی که برمی گردم ترجیح می دهم تمام وقتمو پیش پسر گلم بگذرونم; گاهی از فرط خستگی نمی تونم به دفتر خاطراتت سر بزنم . از طرف دیگه امتحانای دانشگاهم شروع شده و مشغول درس خوندنم; گاهی هم از فرط خستگی نمی فهمم کی شب میشه و کی روز. اما این روزها بزنم به تخته تو بزرگ شدی. موقعی که مامان از سر کار میاد کلی ذوقشو میکنی موقعی هم که نمیخای برم اگه بیدار باشی کلی برای مامان خودتو لوس میکنی که یعنی منو هم با خودت ببر . این روزها خنده های قشنگت ب...
26 دی 1390

برای کودکم

کودکم برای تو می نویسم تا بدانی چقدر دوستت دارم! می نویسم برای فرداهایت که بدانی این روزهای قشنگ چقدر برایم زیبا و دوست داشتنی اند. فرزندم این روزها تو را دارم؛ توکه خنده های قشنگت همدم ثانیه های من شده است و نگاه های مهربانت مونس لحظه هایم . دلبندم تو باآمدنت به زندگی مان روح تازه ای بخشیدی . تو بهترین هدیه خدا هستی . با خود می گویم خدا خیلی ما را دوست دارد که چنین هدیه ای به ما داده . تو ارمغان عشق هستی! نمی دانی چقدر دوست دارم تورا در آغوش بگیرم و ببویم و ببوسمت! نمی دانی  چه حس باشکوهی است  وقتی از شیره جانم به تو می نوشانم رضایت را در چشمانت می بینم. زیبای من خنده های قشنگت را دوست د...
13 دی 1390

اولین یلدای با هم بودن

       پسرم!      امشب اولین شب یلدایی است که تو کنارمون هستی.      ما خیلی خوشحالیم که یلدای امسال یه گل قشنگی توی زندگیمونه.              پسرم ، قشنگم        مبارک بادت                              این شب اهورایی                           ...
13 دی 1390

ابوالفضل پزشک می شود

ابوالفضل در حال معاینه کردن عروسکش     فکر کنم یه کم سرما خورده خیلی خوب پسر خوب یه کم استراحت کنی خوب می شی                                                                     ...
13 دی 1390

پایان مرخصی ی 6 ماهه

       پسر گلم به همین زودی شش ماه تموم شد . از فردا باید چند ساعتی دوری همو تحمل کنیم از فردا من باید برم سر کار و تو تنها میمونی وای! چقدر سخته عزیزم! اما چاره ی نیست.         امشب اومدیم خونه باباجون (بابای من ) تا فردا تو پیش مامان جون مهربون بمونی تا مامانی بره سر کار.         امیدوارم پسر عزیزم اذیت نشه اگه پیش مامان جون بمونی و گریه نکنی و روزی یه وعده غذا بخوری ( آخه تو شیر خشک نمی خوری ) زیاد مشکلی نیست. باید بتونم 4 ساعت از هم دور باشیم.        برای من که خیلی سخته ! نمیدونم میتونم دوری 4 ساعته رو تحمل منم یا نه ! الهی من قربو...
12 دی 1390

گل قشنگ مامان سلام

امروز برای اولین بار مامانی تو رو تنها گذاشت و رفت سر کار. خیلی سخت بود 5 ساعت از پسرم دور بودم. تو پیش مامان جون بودی، بهونه ی مامانو می کردی اما مامان جون بهت حریره بادام داد و کنارت بود . زیاد اذیت نمی کردی . اما وقتی من اومدم خونه و چشمت به من افتاد کلی ذوق کردی. منم سر کار که بودم خیلی دلم برات تنگ شده بود.لحظه شماری می کردم بیام کنارت! هر طوری بود روز اول گذشت . عزیزم. ببینم روزای دیگه چطور میشه.                »  من فدای پسرم بشم  «                     &...
12 دی 1390
1